برداشت اول) کتاب میخواندم که آمد و شروع کرد به قدم زدن در اتاق. انگار که تمرین رژه میکرد. تا اینکه بالأخره رضایت داد وسط اتاق بایستد. نگاهی به ساعتش انداخت و با خودش گفت: یک و نوزده (۱:۱۹). سراز کتاب برداشتم و به او گفتم: بیست! پرسید: یک و بیسته؟ (۱:۲۰) گفتم: نه! یک و نوزده میشه بیست! متوجه نشدم خندید یا سر تکان داد چون حواسم رفت به قلم و کاغذی که برداشتم و نوشتم: کتاب میخواندم که آمد...
برداشت دوم) کتاب میخواندم که آمد و شروع کرد به قدم زدن در اتاق. انگار که تمرین رژه میکرد. تا اینکه بالأخره رضایت داد وسط اتاق بایستد. نگاهی به ساعتش انداخت و با خودش گفت: یک و نوزده (۱:۱۹). سراز کتاب برداشتم و به او گفتم: بیست! پرسید: یک و بیسته؟ (۱:۲۰) گفتم: نه! یک و نوزده میشه بیست! خندید و من نگاهم رفت به طرف ساعت روی دیوار: ۱:۲۰ بود.
داستانه جالبی بود..
سلام!مرسی سر زدین!!!و مرسی از لینکتون!!!وبلاگ زیبایی دارین....نوشته تون زیبا بود۱+۱۹=۲۰جالبه....بهاری باشیدو پاینده........
یه سوال شما شهرک کوثر زندگی نمیکنیددد؟؟؟؟؟
پاسخ سؤال شما منفی است.
اگر اطلاعات بیشتر می خواهید لطف کنید خود را معرفی کنید
و آدرس ایمیل بدهید. با تشکر.
سلام علیکم بلاگ زیبا و پر محتوایی دارید انشاءا... که همیشه ایام موفق باشید.
همانطور که یکی از دوستان در بالا برای کشف هویت شما سئوال پرسیدند من نیز می پرسم فکر کنم ایشان نیز از آشنایان من هستند شما آخر فامیلیتان پس وند ه . ش ندارد؟
با تشکر.
علیکم السلام. نخیر، فامیلی بنده چنین پسوندی ندارد. موفق باشید.
سلام
من اومدم جواب کامنتتون و دادم البته بگم همش شوخیه پس جایی واسه ناراحت شدن نمیمونه
راستی میخاستم یه نظر خاهی کنم ببینم مطالب وبلاگم دست نویس باشه بهتره یا طنز؟ کدومش ؟؟؟
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند حیف من زاده ی امروزم. خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز می سوزم .
یه لبخند بعد از تموم شدن داستانک یه اتفاق خوبه.خسته نباشین.
چه تعبیر زیبایی! ممنونم.